کارهای روزمره
کارهای روزمره

کارهای روزمره

alibaran2

مدیریت پرخاشگری از کودکی تا بزرگسالی



رفتار پرخاشگرانه رفتاری است که آسیب جسمی و روحی زیادی به فرد وارد می کند. از توهین های زبانی تا نابودی اموال را می توان در حیطه رفتارهای پرخاشگرانه به حساب آورد. افرادی که چنین رفتارهایی از خود بروز می دهند، انسان هایی تحریک پذیر، بی فکر و بی قرار هستند.

رفتار پرخاشگرانه عمدتا عمدی محسوب می شود به این معنی که با هدف انجام می گیرد. افراد پرخاشگر هنجارهای اجتماعی را نقض می کنند و یک رابطه خوب را به ورطه نابودی می کشانند. علت اصلی چنین رفتارهایی، مشکلات عاطفی شخص پرخاشگر است.

طغیان گاه به گاهی رفتارهای پرخاشگرانه، عادی و حتی طبیعی است اما رفتار پرخاشگرانه یک مشکل محسوب می شود زیرا به طور مکرر رخ می دهد و اطرافیان را عصبی می کند. در واقع، رفتار پرخاشگرانه از ناتوانی در کنترل رفتار نشأت می گیرد و یا فرد پرخاشگر از رفتارهای مناسب آگاه نیست و در نتیجه رنج می کشد.

ممکن است علت چنین رفتاری، انتقام از رفتار طرف مقابل یا واکنش عصبی نسبت به حرف یا رفتاری از او باشد. این احتمال هم وجود دارد که فرد پرخاشگر به دنبال تحریک قربانی باشد و به نحوی می خواهد احساس خود را نسبت به او نشان دهد. چنین فردی می تواند احساس خود را کارگردانی کند و به طرف مقابل بقبولاند.

برای حل مشکلات رفتاری افراد پرخاشگر، باید با علت های اصلی رفتارهای پرخاشگرانه آشنا شویم و آنها را حل و فصل کنیم.

علل رفتارهای پرخاشگرانه
عوامل گوناگونی وجود دارد که باعث می شود فرد رفتارهای پرخاشگرانه از خود نشان دهد. در ادامه به برخی از این عوامل اشاره می کنیم:

* ساختار خانوادگی
* رابطه با دیگران
* محیط مدرسه یا محیط شغلی
* عوامل اجتماعی یا عوامل اقتصادی – اجتماعی
* ویژگی های فردی
* بهداشت و روان
* مشکلات روانشناختی
* تجربه های زندگی


رفتارهای پرخاشگرانه در کودکان
پرخاشگری در کودکان معمولا یکی از نتایج ثانویه تربیت بد والدین، عوامل بیولوژیکی یا فقدان مهارت های ارتباطی است. در بسیاری از موارد کودک در معرض خشونت و رفتارهای پرخاشگرانه قرار می گیرد و همان رفتار را تکرار می کند.

همین تقلید از رفتار ممکن است توجه والدین، معلمان یا همسالان کودک را به خود جلب کند. بزرگترها باید مراقب باشند که با عدم توجه به چنین رفتاری ممکن است کودک را به تکرار دوباره آن تشویق کنند. علاوه بر این، مواظب باشید که ناخواسته چنین رفتاری را تشویق نکنید.

در برخی از کودکان، رفتار پرخاشگرانه یکی از علت های جنون در اختلال دو قطبی است. علاوه بر این، افسردگی هم می تواند موجب تحریک پذیری کودک شود.

گاهی اوقات به دلیل ترس یا سوءظن، کودک چنین رفتارهایی را از خود بروز می دهد. این موارد به خصوص در بیماری های روانی چون اسکیزوفرنی و پارانویا دیده می شود.

یکی از علت های دیگر پرخاشگری را می توان به ناتوانی در مقابله با احساساتی چون سرخوردگی نسبت داد. این ویژگی معمولا در کودکانی مشاهده می شود که اوتیسم دارند یا از نوعی اختلال عقب ماندگی ذهنی رنج می برند. اگر چنین کودکانی سرخورده شوند، ممکن است نتوانند شرایط را تشخیص داده و به خوبی کنترل کنند.

کودکانی که از اختلال بیش فعالی یا سایر اختلال های مخرب و آزار دهنده رنج می برند، ممکن است توجه ضعیف، درک پایین و تکانشگری بالا داشته باشند. چنین رفتارهایی اگر جامعه را به هم بریزد و آشفتگی ایجاد کند، در زمره رفتارهای پرخاشگرانه قرار می گیرد.

رفتارهای پرخاشگرانه در بزرگسالان
رفتارهای پرخاشگرانه در بزرگسالان معمولا از تجربه های بد زندگی در گذشته یا بیماری های روانی نشأت می گیرد. در برخی از موارد افرادی که از افسردگی، اضطراب یا اختلال اضطراب پس از سانحه رنج می برند، پرخاشگرانه رفتار می کنند. درباره افرادی که از اختلال عاطفی یا پزشکی رنج نمی برند، رفتار پرخاشگرانه معمولا نتیجه سرخوردگی و ناامیدی است. اگر فرد بزرگسال مورد بی مهری قرار گیرد و به او توجه نشود، ممکن است با پرخاشگری رفتار کند.


تاثیر رفتارهای پرخاشگرانه
عوامل زیادی وجود دارند که موجب رفتارهای پرخاشگرانه در افراد می شوند. البته خیلی از این علت ها ناشی از بیماری های جدی در افراد پرخاشگر است. اگر پرخاشگری و فرد پرخاشگر را رها کنیم و به فکر چاره درمان نباشیم، پیامدهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مختلف گریبان شخص پرخاشگر و جامعه را می گیرد. به برخی از این پیامدهای خطرناک اشاره می کنیم:

* مشکلات ارتباط و تعامل مناسب در محیط های مدرسه، شغل، خانه و جامعه
* فقدان ارتباط اجتماعی
* روابط مشکل دار میان والدین و کودک
* اخراج از مدرسه یا از دست دادن شغل
* بیکاری
* مصرف مواد مخدر
* افزایش خطر آسیب پذیری
* نقض قوانین و هنجارهای اجتماعی
* صدمه به خود
* خودکشی یا خشونت


رابطه رفتار پرخاشگرانه و بیماری ها
بیماری های مختلفی سبب می شود تا فرد، رفتار پرخاشگرانه از خود نشان دهد. حتی در برخی موارد، یک سرماخوردگی ساده نیز فرد را پرخاشگر می کند اما بیماری های روانی یکی از علت های اصلی پرخاشگری هستند. نشانه های پرخاشگری در بیماری های افسردگی، اختلال دو قطبی، اختلال شخصیت پارانوئید، اسکیزوفرنی و زوال عقل دیده می شود.

با این حال، بیش از یک سوم افرادی که از بیماری زوال عقل رنج می برند، رفتارهای پرخاشگرانه از خود نشان می دهند. دلایل مختلفی برای چنین رفتارهایی وجود دارد که باعث ایجاد استرس و نگرانی در بیماران و مراقبان آنها می شود. در ادامه به برخی از این رفتارهای پرخاشگرانه اشاره می کنیم.

کلامی: فحش دادن، فریاد کشیدن، جیغ زدن و تهدید کردن.
رفتاری: کتک زدن، لگد زدن، گاز گرفتن، ناخن کشیدن روی پوست و کشیدن موها.

این بیماران معمولا قبل از اینکه به زوال عقل مبتلا شوند، افرادی تندخود و تا حدی پرخاشگر بوده اند که این بیماری باعث تشدید چنین رفتارهایی در آنها شده است. مراقبان باید حواس شان به چنین رفتارهایی جمع باشد و در صورت تشدید این علائم، حتما بیمار را به پزشک نشان بدهند و از او مشاوره بخواهند.

درمان رفتارهای پرخاشگرانه
در کوتاه مدت، رفتار پرخاشگرانه منفعلانه روش راحت تری برای ابراز خشم است تا اینکه به جسارت و مستقیم حرف زدن متوسل شویم اما در بلندمدت، تاثیر مخرب چنین رفتاری بسیار بیشتر است و آثار سوء بیشتری به جامعه وارد می کند.

بهتر است احساس خود را مستقیم و بی پرده بیان کنیم اما سعی کنیم آرام باشیم و حرف بزنیم. برای درمان رفتارهای پرخاشگرانه، باید علت های اولیه و ثانویه چنین رفتارهایی را شناسایی و بررسی کنیم. رایج ترین روش برای درمان یا کاهش رفتارهای پرخاشگرایانه، روان درمانی است.

یکی از این روش ها، رفتار درمانی شناختی است. این روش درمانی، کنترل رفتارها را به فرد آموزش می دهد. علاوه بر این، باید به فرد پرخاشگر کمک کرد تا مکانیسم های مقابله با چنین رفتارهایی را یاد بگیرد و پیامدهای چنین رفتارهایی را ارزیابی کرده و آنها را حل و درمان کند.

گفتار درمانی هم یکی از روش های جذاب برای مقابله با چنین رفتارهایی است؛ بر اساس این روش، فرد پرخاشگر از علت های اصلی پرخاشگری آگاه می شود و مقابله با آنها را یاد می گیرد. این روش های درمانی به تنظیم احساسات، شناسایی محرک ها و توسعه مهارت های مقابله با چنین رفتارهایی کمک می کند.

تفاوت ساختار مغز افراد پرخاشگر و معمولی
پژوهشگران در تحقیقات اخیر خود با تصویربرداری از مغز دریافتند ساختار مغزی افراد پرخاشگر و خشن با ساختار مغزی افراد معمولی متفاوت است. گروهی از پژوهشگران برای بررسی نوع فعالیت مغز هنگام تماشای فیلم های خشن، مطالعه ای را به انجام رساندند.

در این پژوهش ابتدا از 54 شرکت کننده خواسته شد تا به پرسشنامه ای پاسخ دهند. پس از بررسی پاسخ ها، این افراد به دو گروه پرخاشگر و غیرپرخاشگر تقسیم شدند. افراد پرخاشگر کسانی بودند که سابقه خشونت هایی نظیر درگیری فیزیکی در زندگی داشتند و گروه دوم فاقد چنین سوابقی بودند.

در مرحله بعد، فعالیت مغزی شرکت کنندگان حین تماشای فیلم های مختلف بررسی شد. دانشمندان متوجه شدند طی دوره ای که شرکت کنندگان فیلمی برای تماشا نداشتند و کار خاصی هم انجام نمی دادند ،فعالیت در «شبکه پیش فرض» افراد پرخاشگر بیشتر از افراد معمولی بود.

منظور از «شبکه پیش فرض»، بخشی از مغز است که وقتی کار خاصی داریم فعالیت می کند. این یافته نشان می دهد که ساختار مغزی افراد پرخاشگر با ساختار مغزی افراد معمولی و غیرپرخاشگر متفاوت است.

همچنین در حین تماشای صحنه های خشن، قشر اوربیتوفرانتال مغز افراد پرخاشگر فعالیت کمتری نسبت به همین قشر از مغز افراد غیرپرخاشگر داشت. این بخش از مغز، در تصمیم گیری های هیجانی خودکنترلی نقش دارد.

رنگ‌هایی که شما را شاد و سرزنده می‌کنند



آیا تغییر ساده‌ای در سایه رنگ ‌ها می‌تواند به سلامت شما کمک کنند؟ بر اساس فنونی با سابقه‌ای قدیمی که درمجموع رنگ‌درمانی نامیده می‌شوند، رنگ می‌تواند واقعاً خلق‌وخوی شما را بهبود بخشد و تأثیرات بیشتری هم داشته باشد.

رنگ‌درمانی که به آن کروموتراپی هم می‌گویند، به شیوه استفاده از رنگ و نور برای برقراری تعادل، آرامش ذهنی و بهبود سلامت اشاره دارد.

الین- ماری آستن- شارپ یک رنگ‌درمانگر یا کروموتراپیست تاییدشده دراین‌باره می‌گوید: «رنگ‌درمانی یک شیوه مهم درمانی جایگزین است، زیرا به‌آسانی در دسترس و تأثیربخش است.» قرار دادن بیماران در معرض رنگ‌های گوناگون از طریق نور برای درمان مشکلات روان‌شناختی و فیزیولوژیکی در فرهنگ‌های باستانی در مناطقی مانند چین، هند و مصر ریشه دارد که در آن‌ها بیماران را در سولاریوم‌هایی با شیشه‌هایی با رنگ‌های گوناگون می‌نشاندند.

نور خورشید از میان شیشه‌ها می‌گذشت و بیماران را غرق رنگ‌هایی می‌کرد که به علت منافع درمانی فردی انتخاب شده بودند. نظام باستانی پزشکی آیوورودیک در هند که رویکردی کل‌گرا به مراقبت از بدن (ذهن، جسم و روحیه دارد) نیز به استفاده از رنگ‌های برای درمان بیماری‌های گوناگون بر اساس این اعتقاد که رنگ‌های متفاوت نیروهای شفادهندگی متفاوت دارند می‌پردازد.

این نظام پزشکی خواص را به‌طورمعمول به رنگ‌های رنگین‌کمان نسبت می‌دهد:

v قرمز: انرژی می‌دهد، نیرو را بالا می‌برد، گردش خون را تحریک می‌کند.
v آبی: تسکین می‌بخشد، باعث آرامش و آسودگی می‌شود، تفکر منطقی را برمی‌انگیزد.
v زرد: انگیزه ایجاد می‌کند، وضوح ذهنی و توانایی ارتباط گرفتن را ارتقا می‌دهد.
v سبز: سرزندگی و هماهنگی را تشدید می‌کنند و اثری پایدارکننده دارد.
v نارنجی: بی‌باکی، شورونشاط و هوش را تقویت می‌کند.
v بنفش/ارغوانی: به تقویت اعتمادبه‌نفس و الهام‌بخشی یا درون‌انگیزی کمک کرده و دستگاه عصبی را متعادل می‌کند.
v سفید: همه رنگ‌ها را در خود دارد؛ برای شفابخشی و هشیاری معنوی خوب است.


امروزه رنگ‌درمانگرها از وسایل کاربردی مانند روسری‌ها و بطری‌های شیشه‌ای رنگی گرفته تا جواهرات رنگی، نوردهی ملایم و حتی غذاهای رنگارنگ برای درمان افسردگی، اضطراب و حتی کاهش عوارض ناشی از سکته مغزی استفاده می‌کنند.

آستن شارپ می‌گوید: «آبی رنگی آرام‌بخش و رنگی ایده‌آل برای اضطراب است. سبز ما را متعادل می‌کند و باعث تجدیدقوای بدنمان می‌شود. رنگ زرد به هشیار و مطمئن باقی ماندن ما کمک می‌کند. قرمز انرژی ما را تقویت می‌کند. افرادی که دچار افسردگی هستند با رنگ‌های زرد خوش‌بین‌تر و با رنگ نارنجی صمیمی‌تر می‌شوند. صورتی بیانگر عشق به خود است که به نظر من همه ما برای شفا یافتن واقعی به آن نیاز داریم.»

به گفته او، اغلب ما متوجه نیستیم که درواقع در طول زندگی‌هایمان در حال استفاده از رنگ‌درمانی بوده‌ایم. همه انتخاب رنگ‌ها، چه درباره لباس و مبلمان باشد و چه درباره غذا و مسواک باعث می‌شوند، ما احساس بهتری بکنیم. او می‌گوید:‌ «حتی هنگامی‌که مطلقاً هیچ‌ چیز رنگارنگی در محیط شما وجود ندارد، می‌توانید از ذهنتان استفاده کنید و عامدانه رنگ‌هایی را می‌خواهید تصور کنید و به‌اصطلاح «رنگ را به آنجایی که می‌خواهید بهبود یابد بدمید.» این به‌اصطلاح دمیدن رنگ را می‌توانید در هر جایی تمرین کنید.»

گرچه این کار بسیار ساده به نظر می‌رسد، اما آیا شاهدی وجود دارد که واقعاً رنگ‌درمانی مؤثر است؟

لسلی هرینگتون، رئیس شرکت ال‌چ کالر، یک شرکت مشاوره رنگ، دراین‌باره می‌گوید: «فرصت واقعی که رنگ در اختیار شما می‌گذرد این است که خصوصیات عاطفی یا رفتاری را که در پی آن هستید با رنگ مناسبی (از دیدگاه خودتان) پیوند دهید.»

هرینگتون که راهبردهای کاربرد رنگ را برای شرکت‌ها در سراسر دنیا ارائه می‌دهد، توضیح داد که تجربه انسان‌ها با رنگ از طریق رشته‌ای از به‌اصطلاح فیلترها صورت می‌گیرد. ازجمله این فیلترها واکنش‌های ذاتی یا فیزیولوژیک به رنگ‌ها است، اما تداعی‌های آموخته‌شده با رنگ‌ها بر اساس فرهنگ‌ها و تجربیات افراد هم در این مورد مؤثر است. بنابراین رابطه با رنگ‌ها در سطح فردی می‌تواند بسیار پیچیده باشد.

هرینگتون می‌گوید مجموعه فزاینده‌ای پژوهش‌ها بیانگر آن است که رنگی‌هایی معین به‌طوری یکنواخت و به شیوه‌ای قابل پیش‌بینی تأثیراتی بر رفتار می‌گذراند، برای مثال رنگ قرمز و نارنجی باعث تحریک شدن و نیرو بخشیدن می‌شوند درحالی‌که رنگ آبی و سبز آرام‌بخش هستند. برخی از رنگ‌ها مانند زرد درواقع می‌توانند خلق‌وخو را بالا ببرند، اما پردازش آن‌ها انرژی بیشتری می‌گیرد و ممکن است لازم باشد که با «دوزهای کم» دریافت شوند. بنابراین در فضای کاری ممکن است مفید باشد که از رنگ آبی و سبز استفاده کنیم تا بالاترین میزان تمرکز و توجه در افراد ایجاد شود قرمز و نارنجی برای مشکل‌گشایی گروهی (brainstorming) و تسهیل ارتباط اجتماعی مفید است و رنگ زرد باعث تقویت تفکر عقلانی و نوآوری می‌شود.

البته هرینگتون می‌گوید، کل محیط کار نیاز به بررسی دارد. پنجره‌ها و نور طبیعی، صدا و مبلمان، همه از عواملی هستند که در پیامدها تأثیر می‌گذارند.»

خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟




شاید فکر می کنید در بهترین جای دنیا قرار دارید و آنچه دارید، کافی است و دیگر نیازی به تلاش بیشتر ندارید. هر زمانی که برچسب بهترین یا کافی ست را بر خود بزنید، همان لحظه سیر نزولی رشد تان آغاز می شود.

مفهوم این اصل به هیچ وجه طمع کاری و قانع نبودن و زیاده خواهی نیست، بلکه زیاد خواستن است. زیاد از درگاه باری تعالی تقاضا کردن است. از دریای بیکران پروردگار خواستن برای استفاده درست، رشد، تکامل و فرار از نیازمندی و فقر. پس لازم است هنوز هم اصولی را جهت تغییر تمرین کنیم.


رقابت با خود
انسان های بزرگ، وارسته، موفق و اثرگذار کسانی هستند که همواره در حال رقابت هستند. البته رقابت از شکلی دیگر و آن هم رقابت با خود است. بله، رقابت با خود، چون در این نوع رقابت هیچ انرژی، زمان و برنامه ای صرف تخریب یا از میدان به در کردن رقیب نمی شود، بلکه همواره برنامه ریزی می شود تا از این رقیب سبقت گرفته شود و نسبت به دیروز او در جایگاه بهتری قرار بگیریم.

چرا باید انرژی خود را صرف رقابت با دیگران یا حتی تخریب دیگران یا گاهی از بین بردن رقبا کنیم؟ بیاییم به خودمان قول دهیم که از امروز عمرمان، انرژی مان، فکرمان و برنامه مان برای رشد، توسعه، پیشرفت و بهبود اوضاع خودمان باشد.


آهسته و پیوسته
تغییرات ناگهانی در بیشتر اوقات با خرابی و خسارت همراه هستند؛ ولی اگر تغییر تدریجی، مداوم و با برنامه باشد، در مسیر خود کمتر با مقاومت روبرو می شود. از طرف دیگر راحت تر و سریع تر مورد پذیرش واقع می شود.

دقت کرده اید، آدم هایی که تصمیمات ناگهانی می گیرند، مثلا می گویند من از فردا ورزش کردن را به طور جدی و روزی دو ساعت شروع می کنم، به ندرت می توانند مدت طولانی ورزش کنند. ولی در مقابل کسانی که برای ورزش با روزی 15 دقیقه نرمش آرام شروع می کنند، پس از مدتی ورزش روزانه مرتب و روزی 1 یا 2 ساعت را می توانیم در برنامه زندگی آن ها جزیی جداناپذیر بدانیم.

بهتر است پس از تصمیم قطعی برای ایجاد تغییر، ابتدا روی کاغذ اهداف کوتاه مدت، میان مدت و بلندمدت را بنویسیم و بعد برای هر کدام جزییات را یادداشت کنیم.


من همینم که هستم!
گفته می شود خطرناک ترین جمله این است: «من همینم که هستم.» در این جمله کوتاه می توانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به تدریج راندن آدم ها از اطراف خود را حس کنیم.

اگر من و شما هم به طور غیرمستقیم یا ناخواسته این جمله در ذهن مان نقشی دارد، باید بسیار مراقب باشیم که از دام رکود، سکون و فسیل شدن رهایی یابیم.

انسان های بزرگ حتی از کودکان هم درس می گیرند. اساتید خبره و باتجربه بیشتر از واژه «نمی دانم» استفاده می کنند. دانشمندان توانمند در بسیاری از موارد می گویند: «در تخصص من نیست» و انسان های وارسته بیشتر اوقات سکوت می کنند و می گویند: «نظر شما چیست؟»

راز تغییر در احساس نیاز به تغییر و پرهیز از احساس خودکامگی و برترین بودن است.


مشاوران خود را تغییر دهید
اگر همواره اطراف ما کسانی باشند که با «به به» و «چه چه» ما را همراهی کنند، به تدریج ما را به ورطه سقوط پیش خواهند برد. شرکت ها، سازمان ها و کشورها و انسان های موفق، مشاورانی انتخاب می کنند که ضمن نشان دادن راه درست، آن ها را نقد نیز کنند.

شنیده اید می گویند فلانی را دوستانش از راه به در کردند؟ یا می گویند فلانی به واسطه دوستش به آن موقعیت و جایگاه والا دست یافت؟ شنیده اید می گویند اگر کسی را نمی شناسید، ببینید اطرافیانش و کسانی که با او حشر و نشر دارند چطور آدم هایی هستند.

ما اغلب از کلمه مشاور برداشت مان کسی ست که دفتری دارد و ما برای مشاوره به او مراجعه می کنیم. در حالی که تاثیرگذارترین مشاوران ما، همان پنج نفری هستند که ما در زندگی و کسب و کار بیشترین ارتباط، مراوده و تبادل نظر را داریم و ما چکیده آن پنج نفر هستیم.


روش های تکراری را حذف کنید
گاهی اوقات اگر با دقت یک کارتون یا یک فیلم کمدی را تماشا کنیم می توانیم درس های زیادی بیاموزیم. با کمی دقت متوجه می شویم که شخصیت اصلی فقط با چندین بار تکرار یک اشتباه، موجب خنده بیننده می شود و جالب این که ما فقط می خندیم ولی اگر دقت کنیم، بسیاری از امور امروزه ما هم همین گونه است و شاید اگر فیلم زندگی ما را هم با سرعت تند نمایش دهند، متوجه خواهیم شد که در طی چند سال چند بار یک اشتباه مشابه را تکرار کرده ایم و پس از مدتی یادمان رفته است.


راه هایی که می توانید از طریق آن سبک زندگی خودتان را بسازید:

مالک توانایی هایتان باشید
اول از همه اینکه خیلی مهم است بفهمید انتخاب های زیادی دارید. شما تصمیم می گیرید و شما اجرا می کنید. پس تصمیم بگیرید که زندگی فوق العاده داشته باشید. زندگی شما مال شماست. شما ۱۰۰٪ خاص و به نوع خودتان با استعداد هستید. حق دارید زندگی تان را با کارهایی بگذرانید که دوست دارید و چیزهایی را تجربه کنید که به شما لذت می دهد.

شما نعمت ها و استعدادهایی دارید که شاید دیگران از آن بی بهره باشند. خیلی از کارها را شاید کسی نتواند مثل شما انجام دهد. شما تنها کسی روی کره زمین هستید که می توانید از توانایی هایتان استفاده کنید!


کمی عاشق خودتان باشد
شاید عاشق ماهیگیری باشید و بخواهید سبک زندگی تان را طوری بسازید که ماهیگیری در آن گنجانده شده باشد. بنشینید، با خودتان خلوت کنید و روحتان را بشکافید تا ببینید دوست دارید واقعاً زندگی تان چه شکلی باشد. حتی به این فکر کنید که دوست دارید وقتی از دنیا رفتید، دیگران درموردتان چه بگویند. به استقبال تغییر بروید و تغییر کنید.

وقتی فهمیدید که دوست دارید زندگی تان چه شکلی باشد، وقتش است که آن را عملی کنید. وارد عمل شوید و سعی کنید آرزوهایتان را به واقعیت تبدیل کنید. تغییر ترسناک است اما این ترس باید مثبت و هیجان انگیز باشد.

یادتان باشد شما خودتان به تنهایی کاپیتان این کشتی خاص هستید!

موضوع دروغ های ذهن برای تغییر ندادن زندگیتان




ذهن، چیز فوق العاده ایست.ذهن همچنین یک دروغگوی بزرگی است که دائما تلاش می کند ما را متقاعد سازد که دست به انجام کارهایی که می دانیم برای ما مفید است نزنیم و تغییرات فوق العاده بسیاری را در زندگی ما متوقف می کند.ذهن بی انصاف.

من مجبور شدم که این توجیهات و بهانه تراشی ها را خیلی با دقت یاد بگیرم تا بتوانم تغییراتی را در زندگی ام بوجود آورم: رژیم غذایی سالم تر ، تمرینات ورزشی منظم ،مدیتیشن ، مینیمال نویسی، نوشتن روزانه ، خلاصی از بدهی ، سیگار نکشیدن و غیره.

اگر این بهانه ها را یاد نگرفته بودم ، و نحوه مواجه شدن با آنها را نمی دانستم ، هرگز این تغییرات در زندگی من اتفاق نمی افتاد.درحقیقت تا قبل از سال 2005 بارها با شکست مواجه شدم (موقعیکه می خواستم تغییری را در زندگی ام شروع کنم) ، به دلیل اینکه این توجیهات تسلط کاملی بر من داشتند.


اجازه دهید بهانه ها و توجیهات ذهن را نشان دهم.

نخست ، قاعده اصلی: ذهن راحت طلب است و از ناراحتی و تغییر می ترسد.

ذهن به پیله راحتش عادت کرده است، و هر زمان که ما سعی می کنیم از این محدوده آسایش ، برای مدت زمان طولانی فراتر رویم ، ذهن نا امیدانه تلاش می کند به پیله اش بازگردد. ذهن این کار را به هر قیمتی انجام می دهد ، به این قیمت که سلامتی یا شادی را برای مدت طولانی از ما بگیرد.


خب ، با آگاهی از اینکه با چنین ذهنی روبرو هستیم ، اجازه دهید به سراغ توجیهات آن برویم:

1- من از عهده انجام آن بر نمی آیم.

این به نظر بیش از اندازه سخت می آید ، بنابراین فکر می کنیم که ما نمی توانیم به آن تغییر وفادار بمانیم.ما خودمان را باور نداریم . این مسئله را به این شکل می توان پاسخ داد که افراد بسیار زیادی که چندان از ما با استعداد تر و توانا تر نبوده اند آن کار را انجام داده اند. مثلا ، اپرا در مسابقات دو ماراتن کمی قبل تر از آنکه من شروع به یادگیری اولین ماراتن خود کنم ، دوید. بنابراین من به خودم می گویم \"اپرا توانست این کار را انجام دهد بنابر این من هم می توانم\" . حق با من بود.

2- او توانست آن کار را انجام دهد ، اما این مسئله در مورد من صدق نمی کند.
فقط به این دلیل که یک نفر دیگر توانسته است کاری را انجام دهد ، به این معنی نیست که ما هم می توانیم آن کار را انجام دهیم ، درست نیست ؟ ما اغلب دنبال دلایلی می گردیم که باعث می شود آنها آن کار را انجام دهند اما ما نتوانیم – شاید او بتواند با برآورده شدن اندک تقاضایی خوشحال باشد به این خاطر که او هیچ فرزندی ندارد ، یا اینکه او برای خودش کار می کند در مقایسه با فردی که شغل واقعی دارد.

شاید مسیری که او در زندگی طی کرده است ، از مسیر زندگی من هموار تر بوده است ، به همین دلیل توانسته در مسابقات ماراتن شرکت کند. شاید تعهداتی که من در زندگی داشته ام او نداشته . یا همسر حمایتگری داشته است ، یا از نظر سلامتی در شرایط آسیب دیده ای قرار نداشته . خب ، درسته ، بهانه آوردن آسان است: اما به مردمی نگاه کنید که در زندگی با موانع جدی تری مواجه شدند.

من 6 فرزند دارم با این وجود زندگی ام را به شکلی اداره کرده ام که تغییرات بسیاری را در آن ایجاد کنم. به وفور داستانهایی درباره افرادی که ناتوانایی داشته اند یا بیمار بوده اند ، وجود دارد که بر این موانع و مشکلات با هدف دستیابی به چیز شگفت اوری غلبه کرده اند . شما هم می توانید بر مشکلات تان فائق آیید.

3- من به........ احتیاج دارم.
جای خالی را خودتان پر کنید : من به قهوه ، به پنیر ، به سودا ، به برنامه تلویزیون ، به ماشین ، به داشتن چند جفت کفش .... نیاز دارم. اینها چیزهایی هستند که ما خودمان را متقاعد می کنیم که بدون آنها نمی توانیم زندگی کنیم، به همین دلیل قادر نیستیم تغییری شبیه به اینکه گیاه خوار شویم یا غذاهای سالم تر بخوریم یا فرزندانمون را به مدرسه نفرستیم یا زندگی ساده تری داشته باشیم یا بدون استفاده از ماشین تردد کنیم را ، بوجود آوریم.

من هم برای خودم همین عذر ها را آوردم ، اما همه آنها دروغ از کار در آمد. من به هیچ یک از اونها احتیاج نداشتم . تنها چیزی که شما حقیقتا به آن نیاز دارید نیازهای پایه هستند ، آب ، لباس ، سرپناه و بودن افراد دیگر به خاطر نیاز های اجتماعی . مابقی آنها نیاز واقعی نیستند.

4- مفهوم زندگی لذت بردن از آن است.
قطعا ، من هم با این عبارت موافقم (همانطورکه خیلی از ما موافقیم) اما مسئله این است که این جمله ملاک قضاوت درباره تمام رفتار های سطح پایین قرار می گیرد.ممکن است حتی زمانی که خودمون رو به محصولات Doritos و Twinkies گره زده یم ، به خودمان می گوییم که مفهوم زندگی لذت بردن است، مگر نه؟

نه . شما می تونید از زندگی لذت ببرید بدون اینکه از این غذاهای حجیم شده بخورید. شما می توانید ورزش کنید و لذت ببرید. شما می توانید خیلی چیزها رو کاملا رها کنید و هنوز از زندگی لذت ببرید، به این شرط که یاد بگیرید هر فعالیتی را لذت بخش بدانید.

5- من به آسایش نیاز دارم.
این جمله هم می تواند درست باشد، اما ما می توانیم خیلی بیشتر از آنچه که فکر می کنیم خودمان را در شرایط ناراحت تر قرار دهیم. ما می توانیم کمی احساس سرما کنیم ، به جای اینکه نیاز داشته باشیم کاملا از نظر دما احساس راحتی کنیم. ما می توانیم تمرینهای سخت ورزشی انجام دهیم به جای اینکه نیاز داشته باشیم روی مبل دراز بکشیم. ما می توانیم آن چیزهایی را که به بعد موکول می کنیم بنویسم – اگر چه انجام آن به نظر سخت می رسد ، اما ما می توانیم خودمان را به داخل آن هل دهیم.

وقتی که ذهن ما دنبال آسایش و راحتی می گردد، به آن اجازه یکه تازی ندهیم – آن را کمی از محدوده آسایش به بیرون ببریم ، و شروع کنیم که با اندکی ناراحتی ، کنار بیاییم.

6- من بلد نیستم.
این عبارت هم درست است اما شما می توانید یاد بگیرید. با بخش کوچکی از آن کار شروع کنید ، و یاد بگیرید که چگونه با آن تغییر روبرو شوید (برخورد کنید). در آن زمینه به صورت آنلاین تحقیق کنید. فیلم ببنید . از مردمی که با آنها در ارتباط هستید سوال کنید. این چیزی است که با اندکی تلاش می توانید بر آن پیروز شوید. در واقع، اگر شما از عهده انجام آن برآیید ، و در هر زمانی کمی بیاموزید ، آن وقت شما قادر خواهید بود به این بهانه آزار دهنده خاتمه بدهید.



7- بعدا هم می توانم آن را انجام دهم.
این درسته ، شما همواره می توانید آن را بعدا انجام دهید ... اما خودِ به تعویق انداز شما ، بعدا هم به همین شیوه عمل می کند. چرا باید خودِ به تعویق انداز شما از خودِ الان شما قاعده مند تر باشد؟ در حقیقت، به دلیل اینکه شما به خودتان اجازه می دهید از انجام آن کار شانه خالی کنید، شما عادت طفره رفتن را در خود شکل می دهید و در واقع احتمال اینکه خود آینده شما قاعده مند تر عمل کند کمتر است ، الان آن را انجام دهید، مگر آنکه به چیز مهمتری از آن نیاز داشته باشید...
به خودتان اجازه ندهید از انجام کاری تنها به این دلیل که احساس خوبی به آن ندارید شانه خالی کنید.

8- یک بار اشکالی ندارد.
این توجیه بسیار فریب دهنده است، به این خاطر که به نوعی درست است- یک بار اشکالی ندارد. با این فرض که این تنها مرتبه ای است که اتفاق می افتد. یک کم از کیک شکلاتی، انجام ندادن بخشی از تمرینات ورزشی، یک بار به تعویق انداختن یادداشت کردن. متاسفانه، این هرگز تنها یک مرتبه نیست.

یک مرتبه، به این معناست که مغز شما میداند که می تواند در این لحظه با این توجیه فرار کند، و \"یک بار\" بعدی زمانی است که با مورد دیگری مواجه می شود ، و این تا زمانی که شما دیگر به چیزی وفادار نمانید ادامه می یابد. برای خودتان این قانون را بگذارید: هرگز بهانه \"همین یک بار\" را نپذیرید. من این کار را در مورد سیگار کشیدن (هرگز یک پک هم به سیگار نزن) انجام دادم و جواب داد. اگر شما می خواهید که به خودتان اجازه دهید یکی دو برش از کیک شکلاتی را بخورید ، از قبل تصمیم بگیرید و تصمیم خود را در برنامه خود بیاورید. (من به خودم این اجازه را می دهم که یک مرتبه در آخر هفته به اندازه یک مشت از شیرینی بخورم ) و به این برنامه هم وفادار بمانم، به جای اینکه هر زمان مقاومت شما ضعیف بود، شتاب زده و واکنشی تصمیم بگیرید.

9- احساس می کنم از آن خوشم نمی آید.
خب ، این درست که شما احساس خوبی نسبت به سخت کار کردن ندارید. چه کسی دارد؟ اگر اجازه دهید این قانون که \"هر وقت احساس خوبی داشتم آن کار را انجام می دهم \" بر زندگی شما دیکته شود به این معناست که شما هرگز آن کتاب را نخواهید نوشت ، هرگز آن کسب و کار را شروع نخواهید کرد، هیچ کار بزرگی در زندگی انجام نخواهید داد، هرگز از عادات غذایی سالم بهره نخواهید برد. نقشه ای طرح کنید که عملی باشد و آن را اجرا کنید. هر زمان بهانه تراشی هایی شبیه به این پیش می آید ، به آنها اعتنا نکنید. هر فردی مسئول است تمام سعی و تلاش خود را بکند حتی زمانیکه حوصله انجام آن را ندارد. هر کسی می تواند بر مقاومت های درونی اش غلبه کند.

10- خسته هستم.
بله،من هم خسته ام. من همین الان تمرینات سخت وزنه برداری رو انجام دادم. این حقیقت دارد که من به استراحت نیاز دارم، و استراحت کردن در زمانی که بدن شما به آن نیاز دارد (از طریق گوش کردن به بدن خود ) اما معمولا این ذهن ما که سعی می کند به دروغ به ما بگوید چیز ناراحت کننده ای وجود دارد.

اینکه خسته باشیم و به استراحت نیاز داشته باشیم ، با اینکه احساس خستگی که هر روز بعد از ظهر داریم فرق می کند. از دومی عبور کنید.

11- من شایسته پاداش / زنگ تفریح هستم.
ما همه شایسته دریافت چنین برخورد های خوش آیندی یا یک روز تعطیل هستیم . منظور من این نیست که شما نباید به خودتان جایزه یا زمانی برای استراحت بدهد.اما اگر شما به این شکل دنبال دلیل تراشی باشید ، همیشه این حق را به خودتان می دهید که در حال استراحت باشید. همیشه باید به خودتان پاداش بدهید و هیچ وقت به برنامه ریزی اصلی خود پایبند نمی مانید.به جای این کار، کاری که من انجام می دهم این است : من, خودِ پایبندی به برنامه ریزی را یک پاداش برای خودم می دانم. اینکه بدوم کاری نیست که بواسطه انجام دادن آن خود را مستحق دریافت پاداش بدانم – بلکه دویدن ، خودش پاداش است.

12- چطور است که انجام آن کار را متوقف کنم؟
این توجیه هم به دلیل تمایل ذهن به فرار کردن از شرایط سخت به سراغ ما می آید، و البته درست است – این خوب است که دست از انجام کار بکشید اگر که شما برای مدت زمان طولانی است که خودتان را به محدوده ناراحتی هل داده اید. نکته ای که وجود دارد این است که ، این استنتاج که بهتر است انجام کار را متوقف کنم ، به این خاطر که این خوب است ... یک دروغ است . بلکه راحتر است که دست از انجام کار بکشید ، اما این در حالی است که اغلب ادامه دادن روند هل دادن به محدوده رنج و زحمت برای ما بهتر است . این توجیه تقریبا در دویدن مسافت 50 مایلی فراتر از ماراتن در طول دسامبر گذشته مرا شکست داد، صادقانه بگویم که این برای من خیلی مطلوب تر بود که دست از دویدن بکشم و مسابقه را به اتمام نرسانم ، خصوصا در 10 مایل آخر . من خودم را هل دادم ، اما متوجه شدم از آن چیزی که فکر می کردم مانع سخت تری بودم.

13-نتیجه ای که برای آن تلاش می کنید مهم نیست .
چنانچه شما تلاش می کنید که در یک ماراتن شرکت کنید ، عباراتی شبیه به این ، \"این که ماراتن را به آخر برسانم مهم نیست \" بیانگر این توجیه است. من از این بهانه هنگام یاد گیری زبان (مهم نیست که آن زبان را یاد بگیرم) یا برنامه ریزی یا هر تعداد کاری که می خواستم آن را یاد بگیرم ، استفاده کرده ام. من از آن در هنگام نوشتن ، ورزش کردن و خوردن غذای سالم استفاده کرده ام. چنانچه نتیجه کار چندان مهم نباشد ، به منزله آن است که فرآیند انجام کار خیلی مهم است.

اگر شما به فرآیند انجام کار وفادار بمایند به این ترتیب در طولانی مدت آن کار برای شما مفید خواهد بود ، بنابراین شما شرایط بهتری خواهید داشت. اما اگر شما خود را از وضعیت خارج کنید تنها به این دلیل که احساس رنج و ناراحتی می کنید و در این موقع به راحت بودن خود بیشتر از هدفی که داشته اید اهمیت بدهید ، شما با مسائل بسیار زیادی مواجه خواهید شد. هدف مهم نیست ، اما یاد گرفتن اینکه به چیزی که شما را به رنج و زحمت انداخته است ، وفادار بمانید بسیار مهم است .

14- من می ترسم.
این بهانه ای است که نیاز به صداقت بسیار زیادی دارد- بیشتر ما نمی خواهیم بپذیریم که ما از دنبال کردن یک چیز سخت دچار هراس می شویم. اما این ترس ، خود یک راه شانه خالی کردن و دور شدن از ناراحتی و رنج است – فقط به این خاطرکه شما از چیزی می ترسید به این معنا نیست که شما از عهده انجام آن بر نمی آیید. شما می توانید. برای من هزاران بار پیش آمده که کاری را انجام داده ام که از آن می ترسیدم –اغلب آنها درست کردن چیزی بوده است که نگران بودم شکست بخورم. و هر چند برخی مواقع این ترس به جا بود – برخی مواقع به خوبی از عهده انجام آن کار بر نیامدم- اما این کار که خودم را به طرف ترسم هل دهم قطعا بسیار مهم بود و در آن موقع چیزهای بسیاری به من یاد داد.

هوشیاری و تمرین
شخصا از هر یک از این بهانه ها صدها بار استفاده کرده ام ، بنابراین فکر نکنید که من همواره بر آنها غلبه کرده ام. و شما هم می توانید از این بهانه ها در آینده استفاده کنید.اینکه بعضی وقتها اتفاق بیافتد اشکالی ندارد.

نکته کلیدی این است که یاد بگیرید که آیا اینها درست هستند ، و الگوهایی که در پیش می گیرید در خود کشف کنید. کاری که من انجام دادم این بود:

1- به بهانه هایی که می آورید توجه کنید . تاثیر این بهانه ها زمانی که به صورت ناخودآگاه عمل می کنند بیشتر است .

2- تلاش کنید برای هر توجیهی ، پاسخی داشته باشید قبل از آنکه آن توجیه از شما سبقت بگیرد.

3- اگر تسلیم شده اید ، مشکلی نیست ، اما تشخیص دهید که تسلیم کدام یک از این توجیهات شده اید . آگاه باشید که چکار می کنید.

4- بعد از اینکه تسلیم شدید ، ببنید چه نتیجه ای را در بر داشته است. آیا شادتر شده اید؟ آیا زندگی بهتری دارید؟ آیا ارزش این را داشت که تسلیم رنج و زحمت شوید ؟

5- از آن نتایج درس بگیرید اگر به خاطر چیزی خود را به رنج و زحمت انداخته اید و در قبال آن موضوع خوشحال هستید، آن را به خاطر بسپارید. اگر بهانه ها شما را تسلیم خود ساخته و از نتیجه ای که به دست آوردید راضی نیستید ، آن را به خاطر بسپارید.

اگر آگاهانه این فرآیند را تمرین کنید ، در تشخیص آنها بهتر عمل خواهید کرد و این دروغها را باور نخواهید کرد. و سپس شما کاری کرده اید که ذهن شما در خدمت شما باشد به جای اینکه علیه شما اقدام کند.

وسواس بیماری است؟




همه افراد در طی روز، حالت‌هایی مثل عصبانیت، ترس، اضطراب و عدم اطمینان را تجربه می‌کنند. این احساسات طبیعی و عادی که اغلب اوقات مدت زیادی طول نمی‌کشد، به ما کمک می‌کنند از خود محافظت کرده و مشکلات‌مان را حل کنیم. اما برای افرادی که به بیماری وسواس مبتلا هستند همه چیز به گونه‌ای دیگر است. مغز این افراد توانایی جداسازی احساسات مخرب و سالم را از دست داده و به جای داشتن حس ترس و نگرانی عادی، در میان شک، ترس و عدم اطمینان مداوم به سر می‌برند.OCD نوعی اختلال اضطرابی است که افراد مبتلا به آن همیشه نگران، خطرناک، اشتباه و یا آلوده بودن اطراف خود هستند و یا ذهن آنها مدام با احساسات منفی درگیر است.

در این حالت، فرد نیاز فوری و قوی به انجام مکرر و چرخه‌ای برخی اعمال دارد تا بدین وسیله خود را از حس ترس دور کند و یا مطمئن شود که همه چیز کامل، سرجای خود و پاکیزه است.افراد مبتلا به این بیماری دائما در کشمکش با افکار، ترس‌ها، و تصاویر ذهنی خود می‌باشند که قادر به کنترل آنها نیستند. در حقیقت، احساس تنش و اضطراب ناشی از این افکار فرد را وادار به انجام اجباری برخی کارها می‌کند. این اعمال افراطی به طور موقت فرد را از اضطراب رها می‌کنند؛ اما دوباره با بازگشت افکار وسواس‌گونه مجبور به انجام آنها می‌شود. این چرخه ممکن است ساعت‌ها طول بکشد و زندگی عادی فرد را مختل کند.

هرچه شخص بیشتر به افکار بیمارگونه‌اش پر و بال بدهد و برای رهایی از احساسات منفی خود دست به اعمال وسواس‌گونه بزند، بیماری شدیدتر می‌شود.بسیاری از افراد مبتلا از بیماری خود آگاهی دارند، ولی قادر به کنترل رفتارهای خود نیستند. این بیماری می‌تواند منجر به صدمات مالی و احساسی شود. وسواس چهارمین بیماری ذهنی شایع در جهان است که پژوهشگران هنوز به علت اصلی آن پی نبرده‌اند. ولی با تحقیقات انجام شده روش‌های درمانی آسان تری برای این بیماری پیدا شده است. OCD وابسته به سطح شیمیایی «سروتونین» در بدن است هنگامی که جریان طبیعی سروتونین مختل می‌شود «سیستم هشداری» مغز نیز به طبع آن دچار اختلال شده و عکس‌العمل‌های شدید بروز می‌کنند.

پیام خطر اشتباهها به مغز ارسال می‌گردد. در نتیجه بیمار، احساسات غیرواقعی ترس و شک را تجربه می‌کند. شواهد نشان می‌دهد که وسواس زمینه ارثی و خانوادگی دارد. یعنی افراد مبتلا، یک یا چند قوم و خویش مبتلا به وسواس و یا دیگر اختلالات اضطرابی را دارند. اختلال وسواس افراد را در همه سنین درگیر می‌کند؛ اما نشانه‌های آن بیشتر در دوران کودکی ظاهر می‌گردد که یا به آنها بی‌توجهی می‌شود و یا تشخیص داده نمی‌شود. گاهی اوقات نیز شخص از ابراز علائم خجالت می‌کشد.

علائم و نشانه‌های وسواس به قرار زیر هستند:
ترس از آلودگی با میکروب‌ها و یا کثیف شدن
ترس از آسیب‌رساندن به دیگران
ترس از داشتن افکار شرورانه و یا گناهکار بودن
نیاز به دستور گرفتن
حمام کردن و شستن مداوم دست‌ها
چک کردن دائمی محیط اطراف مثل قفل‌ها و شعله گاز
خوردن غذاها به ترتیب خاص
ترس از اشتباه کردن
ترس از دستپاچگی و یا انجام کارهایی که در اجتماع پذیرفته شده نیستند
تردید دائمی و احتیاج به اطمینان گرفتن از دیگران
پرهیز از دست دادن و یا لمس دستگیره‌ها
شمارش دائمی هنگام انجام کارهای روزانه (ذهنی یا با صدای بلند)
تکرار لغات، عبارات و یا دعاهای مشخص

تشخیص بیماری وسواس
ابتدا باید بپذیریم که وسواس نوعی بیماری است و ابتلا به آن نتیجه اشتباه بیمار نیست. مادر نباید خود را مقصر یا گناهکار بداند. همان‌طور که ممکن است به آسم و دیابت مبتلا شویم، احتمال دارد به وسواس نیز مبتلا گردیم. از طرف دیگر باید بدانیم والدین در ایجاد آن دخالتی ندارند و مانند دیگر بیماری‌ها می‌توان آن را درمان کرد و مبتلایان را از علائم و رفتارهای وابسته به آن رهانید. اما برخلاف بیماری‌هایی مثل آسم و دیابت، تست آزمایشگاهی برای تشخیص آن وجود ندارد؛ بلکه برای تشخیص آن پزشک معالج سوالاتی از این قبیل را از بیمار می‌پرسد:

آیا افکار، دغدغه‌ها، تصاویر ذهنی، احساسات و یا عقایدی دارید که شما را آزار دهند، بترسانند و یا غمگین کنند؟

آیا احساس می‌کنید باید همه چیز را مکررا چک کنید، سوال کنید و یا کاری را مدام انجام دهید؟

آیا احساس می‌کنید کارها را باید به دفعات مشخصی انجام دهید و یا با نظم خاصی به سرانجام برسانید؟

پس از تجزیه و تحلیل پاسخ‌ها، پزشک بیماری را تشخیص داده، اقدام به درمان می‌کند و خوشبختانه درمان‌های موجود، واقعا موثر هستند.


درمان
برای بسیاری از نوجوانان، درمان بیماری وسواس با ترس و دستپاچگی همراه است. بسیاری افراد حتی از بازگو کردن حالات و بیماری خود به والدین‌شان خجالت می‌کشند؛ چه برسد به افراد غریبه. اما با شروع درمان اکثر مبتلایان احساس رهایی و آرامش می‌کنند.

آنها توسط پزشک آگاه می‌شوند که در بیماری‌شان باید انتظار چه علائم و حالاتی را داشته باشند. رهایی از احساسات مخرب و منفی بیماری، از چند ماه تا چند سال طول می‌کشد. بسیاری از نوجوانان مدتی بهبودی نسبی می‌یابند، ولی به محض قرار گرفتن در شرایط اضطراب‌آور، اوضاع وخیم‌تری پیدا می‌کنند.

آموختن نحوه صحیح برخورد با این اختلال به اشخاص کمک شایانی می‌کند. همچنین، بعضی شرکت در گروه‌های حمایتی را ترجیح می‌دهند. در این گروه‌ها، بیماران با یکدیگر آشنا می‌شوند، احساسات مشترک خود را در میان می‌گذارند و دوستان همسانی پیدا می‌کنند.

و اما نکته مهم
بسیاری از ما به نوعی رفتارهای خرافاتی و یا شبه وسواس داریم (مثل چک کردن چراغ گاز و اطمینان از خاموش بودن آن)، بسیاری از ما افراد منظم و مرتبی هستیم، چون در این شرایط کارایی بیشتری داریم و انرژی بیشتری از محیط دریافت می‌کنیم، اما به اختلال وسواس دچار نیستیم. اگر این اعمال و افکار و رفتارها، ذهن ما را به طور مداوم مشغول کنند، وقت و انرژی‌مان را بگیرند و به نوعی زندگی‌مان را مختل کنند، در آن صورت به بیماری وسواس مبتلا هستیم.