شاید فکر می کنید در بهترین جای دنیا قرار دارید و آنچه دارید، کافی
است و دیگر نیازی به تلاش بیشتر ندارید. هر زمانی که برچسب بهترین یا کافی
ست را بر خود بزنید، همان لحظه سیر نزولی رشد تان آغاز می شود.
مفهوم این اصل به هیچ وجه طمع کاری و قانع نبودن و زیاده خواهی نیست،
بلکه زیاد خواستن است. زیاد از درگاه باری تعالی تقاضا کردن است. از دریای
بیکران پروردگار خواستن برای استفاده درست، رشد، تکامل و فرار از نیازمندی و
فقر. پس لازم است هنوز هم اصولی را جهت تغییر تمرین کنیم.
رقابت با خود
انسان های بزرگ، وارسته، موفق و اثرگذار کسانی هستند که همواره در حال
رقابت هستند. البته رقابت از شکلی دیگر و آن هم رقابت با خود است. بله،
رقابت با خود، چون در این نوع رقابت هیچ انرژی، زمان و برنامه ای صرف تخریب
یا از میدان به در کردن رقیب نمی شود، بلکه همواره برنامه ریزی می شود تا
از این رقیب سبقت گرفته شود و نسبت به دیروز او در جایگاه بهتری قرار
بگیریم.
چرا باید انرژی خود را صرف رقابت با دیگران یا حتی تخریب دیگران یا
گاهی از بین بردن رقبا کنیم؟ بیاییم به خودمان قول دهیم که از امروز
عمرمان، انرژی مان، فکرمان و برنامه مان برای رشد، توسعه، پیشرفت و بهبود
اوضاع خودمان باشد.
آهسته و پیوسته
تغییرات ناگهانی در بیشتر اوقات با خرابی و خسارت همراه هستند؛ ولی اگر
تغییر تدریجی، مداوم و با برنامه باشد، در مسیر خود کمتر با مقاومت روبرو
می شود. از طرف دیگر راحت تر و سریع تر مورد پذیرش واقع می شود.
دقت کرده اید، آدم هایی که تصمیمات ناگهانی می گیرند، مثلا می گویند من
از فردا ورزش کردن را به طور جدی و روزی دو ساعت شروع می کنم، به ندرت می
توانند مدت طولانی ورزش کنند. ولی در مقابل کسانی که برای ورزش با روزی 15
دقیقه نرمش آرام شروع می کنند، پس از مدتی ورزش روزانه مرتب و روزی 1 یا 2
ساعت را می توانیم در برنامه زندگی آن ها جزیی جداناپذیر بدانیم.
بهتر است پس از تصمیم قطعی برای ایجاد تغییر، ابتدا روی کاغذ اهداف
کوتاه مدت، میان مدت و بلندمدت را بنویسیم و بعد برای هر کدام جزییات را
یادداشت کنیم.
من همینم که هستم!
گفته می شود خطرناک ترین جمله این است: «من همینم که هستم.» در این
جمله کوتاه می توانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به تدریج
راندن آدم ها از اطراف خود را حس کنیم.
اگر من و شما هم به طور غیرمستقیم یا ناخواسته این جمله در ذهن مان
نقشی دارد، باید بسیار مراقب باشیم که از دام رکود، سکون و فسیل شدن رهایی
یابیم.
انسان های بزرگ حتی از کودکان هم درس می گیرند. اساتید خبره و باتجربه
بیشتر از واژه «نمی دانم» استفاده می کنند. دانشمندان توانمند در بسیاری از
موارد می گویند: «در تخصص من نیست» و انسان های وارسته بیشتر اوقات سکوت
می کنند و می گویند: «نظر شما چیست؟»
راز تغییر در احساس نیاز به تغییر و پرهیز از احساس خودکامگی و برترین بودن است.
مشاوران خود را تغییر دهید
اگر همواره اطراف ما کسانی باشند که با «به به» و «چه چه» ما را همراهی
کنند، به تدریج ما را به ورطه سقوط پیش خواهند برد. شرکت ها، سازمان ها و
کشورها و انسان های موفق، مشاورانی انتخاب می کنند که ضمن نشان دادن راه
درست، آن ها را نقد نیز کنند.
شنیده اید می گویند فلانی را دوستانش از راه به در کردند؟ یا می گویند
فلانی به واسطه دوستش به آن موقعیت و جایگاه والا دست یافت؟ شنیده اید می
گویند اگر کسی را نمی شناسید، ببینید اطرافیانش و کسانی که با او حشر و نشر
دارند چطور آدم هایی هستند.
ما اغلب از کلمه مشاور برداشت مان کسی ست که دفتری دارد و ما برای
مشاوره به او مراجعه می کنیم. در حالی که تاثیرگذارترین مشاوران ما، همان
پنج نفری هستند که ما در زندگی و کسب و کار بیشترین ارتباط، مراوده و تبادل
نظر را داریم و ما چکیده آن پنج نفر هستیم.
روش های تکراری را حذف کنید
گاهی اوقات اگر با دقت یک کارتون یا یک فیلم کمدی را تماشا کنیم می
توانیم درس های زیادی بیاموزیم. با کمی دقت متوجه می شویم که شخصیت اصلی
فقط با چندین بار تکرار یک اشتباه، موجب خنده بیننده می شود و جالب این که
ما فقط می خندیم ولی اگر دقت کنیم، بسیاری از امور امروزه ما هم همین گونه
است و شاید اگر فیلم زندگی ما را هم با سرعت تند نمایش دهند، متوجه خواهیم
شد که در طی چند سال چند بار یک اشتباه مشابه را تکرار کرده ایم و پس از
مدتی یادمان رفته است.
راه هایی که می توانید از طریق آن سبک زندگی خودتان را بسازید:
مالک توانایی هایتان باشید
اول از همه اینکه خیلی مهم است بفهمید انتخاب های زیادی دارید. شما
تصمیم می گیرید و شما اجرا می کنید. پس تصمیم بگیرید که زندگی فوق العاده
داشته باشید. زندگی شما مال شماست. شما ۱۰۰٪ خاص و به نوع خودتان با
استعداد هستید. حق دارید زندگی تان را با کارهایی بگذرانید که دوست دارید و
چیزهایی را تجربه کنید که به شما لذت می دهد.
شما نعمت ها و استعدادهایی دارید که شاید دیگران از آن بی بهره باشند.
خیلی از کارها را شاید کسی نتواند مثل شما انجام دهد. شما تنها کسی روی کره
زمین هستید که می توانید از توانایی هایتان استفاده کنید!
کمی عاشق خودتان باشد
شاید عاشق ماهیگیری باشید و بخواهید سبک زندگی تان را طوری بسازید که
ماهیگیری در آن گنجانده شده باشد. بنشینید، با خودتان خلوت کنید و روحتان
را بشکافید تا ببینید دوست دارید واقعاً زندگی تان چه شکلی باشد. حتی به
این فکر کنید که دوست دارید وقتی از دنیا رفتید، دیگران درموردتان چه
بگویند. به استقبال تغییر بروید و تغییر کنید.
وقتی فهمیدید که دوست دارید زندگی تان چه شکلی باشد، وقتش است که آن را
عملی کنید. وارد عمل شوید و سعی کنید آرزوهایتان را به واقعیت تبدیل کنید.
تغییر ترسناک است اما این ترس باید مثبت و هیجان انگیز باشد.
یادتان باشد شما خودتان به تنهایی کاپیتان این کشتی خاص هستید!
ذهن، چیز فوق العاده ایست.ذهن همچنین یک دروغگوی بزرگی است که دائما
تلاش می کند ما را متقاعد سازد که دست به انجام کارهایی که می دانیم برای
ما مفید است نزنیم و تغییرات فوق العاده بسیاری را در زندگی ما متوقف می
کند.ذهن بی انصاف.
من مجبور شدم که این توجیهات و بهانه تراشی ها را خیلی با دقت یاد
بگیرم تا بتوانم تغییراتی را در زندگی ام بوجود آورم: رژیم غذایی سالم تر ،
تمرینات ورزشی منظم ،مدیتیشن ، مینیمال نویسی، نوشتن روزانه ، خلاصی از
بدهی ، سیگار نکشیدن و غیره.
اگر این بهانه ها را یاد نگرفته بودم ، و نحوه مواجه شدن با آنها را
نمی دانستم ، هرگز این تغییرات در زندگی من اتفاق نمی افتاد.درحقیقت تا قبل
از سال 2005 بارها با شکست مواجه شدم (موقعیکه می خواستم تغییری را در
زندگی ام شروع کنم) ، به دلیل اینکه این توجیهات تسلط کاملی بر من داشتند.
اجازه دهید بهانه ها و توجیهات ذهن را نشان دهم.
نخست ، قاعده اصلی: ذهن راحت طلب است و از ناراحتی و تغییر می ترسد.
ذهن به پیله راحتش عادت کرده است، و هر زمان که ما سعی می کنیم از این
محدوده آسایش ، برای مدت زمان طولانی فراتر رویم ، ذهن نا امیدانه تلاش می
کند به پیله اش بازگردد. ذهن این کار را به هر قیمتی انجام می دهد ، به این
قیمت که سلامتی یا شادی را برای مدت طولانی از ما بگیرد.
خب ، با آگاهی از اینکه با چنین ذهنی روبرو هستیم ، اجازه دهید به سراغ توجیهات آن برویم:
1- من از عهده انجام آن بر نمی آیم.
این به نظر بیش از اندازه سخت می آید ، بنابراین فکر می کنیم که ما نمی
توانیم به آن تغییر وفادار بمانیم.ما خودمان را باور نداریم . این مسئله
را به این شکل می توان پاسخ داد که افراد بسیار زیادی که چندان از ما با
استعداد تر و توانا تر نبوده اند آن کار را انجام داده اند. مثلا ، اپرا در
مسابقات دو ماراتن کمی قبل تر از آنکه من شروع به یادگیری اولین ماراتن
خود کنم ، دوید. بنابراین من به خودم می گویم \"اپرا توانست این کار را
انجام دهد بنابر این من هم می توانم\" . حق با من بود.
2- او توانست آن کار را انجام دهد ، اما این مسئله در مورد من صدق نمی کند.
فقط به این دلیل که یک نفر دیگر توانسته است کاری را انجام دهد ، به
این معنی نیست که ما هم می توانیم آن کار را انجام دهیم ، درست نیست ؟ ما
اغلب دنبال دلایلی می گردیم که باعث می شود آنها آن کار را انجام دهند اما
ما نتوانیم – شاید او بتواند با برآورده شدن اندک تقاضایی خوشحال باشد به
این خاطر که او هیچ فرزندی ندارد ، یا اینکه او برای خودش کار می کند در
مقایسه با فردی که شغل واقعی دارد.
شاید مسیری که او در زندگی طی کرده است ، از مسیر زندگی من هموار تر
بوده است ، به همین دلیل توانسته در مسابقات ماراتن شرکت کند. شاید تعهداتی
که من در زندگی داشته ام او نداشته . یا همسر حمایتگری داشته است ، یا از
نظر سلامتی در شرایط آسیب دیده ای قرار نداشته . خب ، درسته ، بهانه آوردن
آسان است: اما به مردمی نگاه کنید که در زندگی با موانع جدی تری مواجه
شدند.
من 6 فرزند دارم با این وجود زندگی ام را به شکلی اداره کرده ام که
تغییرات بسیاری را در آن ایجاد کنم. به وفور داستانهایی درباره افرادی که
ناتوانایی داشته اند یا بیمار بوده اند ، وجود دارد که بر این موانع و
مشکلات با هدف دستیابی به چیز شگفت اوری غلبه کرده اند . شما هم می توانید
بر مشکلات تان فائق آیید.
3- من به........ احتیاج دارم.
جای خالی را خودتان پر کنید : من به قهوه ، به پنیر ، به سودا ، به
برنامه تلویزیون ، به ماشین ، به داشتن چند جفت کفش .... نیاز دارم. اینها
چیزهایی هستند که ما خودمان را متقاعد می کنیم که بدون آنها نمی توانیم
زندگی کنیم، به همین دلیل قادر نیستیم تغییری شبیه به اینکه گیاه خوار شویم
یا غذاهای سالم تر بخوریم یا فرزندانمون را به مدرسه نفرستیم یا زندگی
ساده تری داشته باشیم یا بدون استفاده از ماشین تردد کنیم را ، بوجود
آوریم.
من هم برای خودم همین عذر ها را آوردم ، اما همه آنها دروغ از کار در
آمد. من به هیچ یک از اونها احتیاج نداشتم . تنها چیزی که شما حقیقتا به آن
نیاز دارید نیازهای پایه هستند ، آب ، لباس ، سرپناه و بودن افراد دیگر به
خاطر نیاز های اجتماعی . مابقی آنها نیاز واقعی نیستند.
4- مفهوم زندگی لذت بردن از آن است.
قطعا ، من هم با این عبارت موافقم (همانطورکه خیلی از ما موافقیم) اما
مسئله این است که این جمله ملاک قضاوت درباره تمام رفتار های سطح پایین
قرار می گیرد.ممکن است حتی زمانی که خودمون رو به محصولات Doritos و
Twinkies گره زده یم ، به خودمان می گوییم که مفهوم زندگی لذت بردن است،
مگر نه؟
نه . شما می تونید از زندگی لذت ببرید بدون اینکه از این غذاهای حجیم
شده بخورید. شما می توانید ورزش کنید و لذت ببرید. شما می توانید خیلی
چیزها رو کاملا رها کنید و هنوز از زندگی لذت ببرید، به این شرط که یاد
بگیرید هر فعالیتی را لذت بخش بدانید.
5- من به آسایش نیاز دارم.
این جمله هم می تواند درست باشد، اما ما می توانیم خیلی بیشتر از آنچه
که فکر می کنیم خودمان را در شرایط ناراحت تر قرار دهیم. ما می توانیم کمی
احساس سرما کنیم ، به جای اینکه نیاز داشته باشیم کاملا از نظر دما احساس
راحتی کنیم. ما می توانیم تمرینهای سخت ورزشی انجام دهیم به جای اینکه نیاز
داشته باشیم روی مبل دراز بکشیم. ما می توانیم آن چیزهایی را که به بعد
موکول می کنیم بنویسم – اگر چه انجام آن به نظر سخت می رسد ، اما ما می
توانیم خودمان را به داخل آن هل دهیم.
وقتی که ذهن ما دنبال آسایش و راحتی می گردد، به آن اجازه یکه تازی
ندهیم – آن را کمی از محدوده آسایش به بیرون ببریم ، و شروع کنیم که با
اندکی ناراحتی ، کنار بیاییم.
6- من بلد نیستم.
این عبارت هم درست است اما شما می توانید یاد بگیرید. با بخش کوچکی از
آن کار شروع کنید ، و یاد بگیرید که چگونه با آن تغییر روبرو شوید (برخورد
کنید). در آن زمینه به صورت آنلاین تحقیق کنید. فیلم ببنید . از مردمی که
با آنها در ارتباط هستید سوال کنید. این چیزی است که با اندکی تلاش می
توانید بر آن پیروز شوید. در واقع، اگر شما از عهده انجام آن برآیید ، و در
هر زمانی کمی بیاموزید ، آن وقت شما قادر خواهید بود به این بهانه آزار
دهنده خاتمه بدهید.
همه افراد در طی روز، حالتهایی مثل عصبانیت، ترس، اضطراب و عدم
اطمینان را تجربه میکنند. این احساسات طبیعی و عادی که اغلب اوقات مدت
زیادی طول نمیکشد، به ما کمک میکنند از خود محافظت کرده و مشکلاتمان را
حل کنیم. اما برای افرادی که به بیماری وسواس مبتلا هستند همه چیز به
گونهای دیگر است. مغز این افراد توانایی جداسازی احساسات مخرب و سالم را
از دست داده و به جای داشتن حس ترس و نگرانی عادی، در میان شک، ترس و عدم
اطمینان مداوم به سر میبرند.OCD نوعی اختلال اضطرابی است که افراد مبتلا
به آن همیشه نگران، خطرناک، اشتباه و یا آلوده بودن اطراف خود هستند و یا
ذهن آنها مدام با احساسات منفی درگیر است.
در این حالت، فرد نیاز فوری و قوی به انجام مکرر و چرخهای برخی اعمال
دارد تا بدین وسیله خود را از حس ترس دور کند و یا مطمئن شود که همه چیز
کامل، سرجای خود و پاکیزه است.افراد مبتلا به این بیماری دائما در کشمکش با
افکار، ترسها، و تصاویر ذهنی خود میباشند که قادر به کنترل آنها نیستند.
در حقیقت، احساس تنش و اضطراب ناشی از این افکار فرد را وادار به انجام
اجباری برخی کارها میکند. این اعمال افراطی به طور موقت فرد را از اضطراب
رها میکنند؛ اما دوباره با بازگشت افکار وسواسگونه مجبور به انجام آنها
میشود. این چرخه ممکن است ساعتها طول بکشد و زندگی عادی فرد را مختل کند.
هرچه شخص بیشتر به افکار بیمارگونهاش پر و بال بدهد و برای رهایی از
احساسات منفی خود دست به اعمال وسواسگونه بزند، بیماری شدیدتر
میشود.بسیاری از افراد مبتلا از بیماری خود آگاهی دارند، ولی قادر به
کنترل رفتارهای خود نیستند. این بیماری میتواند منجر به صدمات مالی و
احساسی شود. وسواس چهارمین بیماری ذهنی شایع در جهان است که پژوهشگران هنوز
به علت اصلی آن پی نبردهاند. ولی با تحقیقات انجام شده روشهای درمانی
آسان تری برای این بیماری پیدا شده است. OCD وابسته به سطح شیمیایی
«سروتونین» در بدن است هنگامی که جریان طبیعی سروتونین مختل میشود «سیستم
هشداری» مغز نیز به طبع آن دچار اختلال شده و عکسالعملهای شدید بروز
میکنند.
پیام خطر اشتباهها به مغز ارسال میگردد. در نتیجه بیمار، احساسات
غیرواقعی ترس و شک را تجربه میکند. شواهد نشان میدهد که وسواس زمینه ارثی
و خانوادگی دارد. یعنی افراد مبتلا، یک یا چند قوم و خویش مبتلا به وسواس و
یا دیگر اختلالات اضطرابی را دارند. اختلال وسواس افراد را در همه سنین
درگیر میکند؛ اما نشانههای آن بیشتر در دوران کودکی ظاهر میگردد که یا
به آنها بیتوجهی میشود و یا تشخیص داده نمیشود. گاهی اوقات نیز شخص از
ابراز علائم خجالت میکشد.
علائم و نشانههای وسواس به قرار زیر هستند:
ترس از آلودگی با میکروبها و یا کثیف شدن
ترس از آسیبرساندن به دیگران
ترس از داشتن افکار شرورانه و یا گناهکار بودن
نیاز به دستور گرفتن
حمام کردن و شستن مداوم دستها
چک کردن دائمی محیط اطراف مثل قفلها و شعله گاز
خوردن غذاها به ترتیب خاص
ترس از اشتباه کردن
ترس از دستپاچگی و یا انجام کارهایی که در اجتماع پذیرفته شده نیستند
تردید دائمی و احتیاج به اطمینان گرفتن از دیگران
پرهیز از دست دادن و یا لمس دستگیرهها
شمارش دائمی هنگام انجام کارهای روزانه (ذهنی یا با صدای بلند)
تکرار لغات، عبارات و یا دعاهای مشخص
تشخیص بیماری وسواس
ابتدا باید بپذیریم که وسواس نوعی بیماری است و ابتلا به آن نتیجه
اشتباه بیمار نیست. مادر نباید خود را مقصر یا گناهکار بداند. همانطور که
ممکن است به آسم و دیابت مبتلا شویم، احتمال دارد به وسواس نیز مبتلا
گردیم. از طرف دیگر باید بدانیم والدین در ایجاد آن دخالتی ندارند و مانند
دیگر بیماریها میتوان آن را درمان کرد و مبتلایان را از علائم و رفتارهای
وابسته به آن رهانید. اما برخلاف بیماریهایی مثل آسم و دیابت، تست
آزمایشگاهی برای تشخیص آن وجود ندارد؛ بلکه برای تشخیص آن پزشک معالج
سوالاتی از این قبیل را از بیمار میپرسد:
آیا افکار، دغدغهها، تصاویر ذهنی، احساسات و یا عقایدی دارید که شما را آزار دهند، بترسانند و یا غمگین کنند؟
آیا احساس میکنید باید همه چیز را مکررا چک کنید، سوال کنید و یا کاری را مدام انجام دهید؟
آیا احساس میکنید کارها را باید به دفعات مشخصی انجام دهید و یا با نظم خاصی به سرانجام برسانید؟
پس از تجزیه و تحلیل پاسخها، پزشک بیماری را تشخیص داده، اقدام به درمان میکند و خوشبختانه درمانهای موجود، واقعا موثر هستند.
درمان
برای بسیاری از نوجوانان، درمان بیماری وسواس با ترس و دستپاچگی همراه
است. بسیاری افراد حتی از بازگو کردن حالات و بیماری خود به والدینشان
خجالت میکشند؛ چه برسد به افراد غریبه. اما با شروع درمان اکثر مبتلایان
احساس رهایی و آرامش میکنند.
آنها توسط پزشک آگاه میشوند که در بیماریشان باید انتظار چه علائم و
حالاتی را داشته باشند. رهایی از احساسات مخرب و منفی بیماری، از چند ماه
تا چند سال طول میکشد. بسیاری از نوجوانان مدتی بهبودی نسبی مییابند، ولی
به محض قرار گرفتن در شرایط اضطرابآور، اوضاع وخیمتری پیدا میکنند.
آموختن نحوه صحیح برخورد با این اختلال به اشخاص کمک شایانی میکند.
همچنین، بعضی شرکت در گروههای حمایتی را ترجیح میدهند. در این گروهها،
بیماران با یکدیگر آشنا میشوند، احساسات مشترک خود را در میان میگذارند و
دوستان همسانی پیدا میکنند.
و اما نکته مهم
بسیاری از ما به نوعی رفتارهای خرافاتی و یا شبه وسواس داریم (مثل چک
کردن چراغ گاز و اطمینان از خاموش بودن آن)، بسیاری از ما افراد منظم و
مرتبی هستیم، چون در این شرایط کارایی بیشتری داریم و انرژی بیشتری از محیط
دریافت میکنیم، اما به اختلال وسواس دچار نیستیم. اگر این اعمال و افکار و
رفتارها، ذهن ما را به طور مداوم مشغول کنند، وقت و انرژیمان را بگیرند و
به نوعی زندگیمان را مختل کنند، در آن صورت به بیماری وسواس مبتلا هستیم.